دوتاگشتن. خم شدن. خمیدن. (یادداشت مؤلف) : بنفشه زار بپوشید روزگار به برف چنار گشت دوتاه و زریر شد شنگرف. کسایی. ز رشک چهرۀ تو ماه تیره گشت و خجل ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دوتاه. فرخی. ، دولا شدن. دوتای گشتن. دارای دوتای و دولا گردیدن. (از یادداشت مؤلف)
دوتاگشتن. خم شدن. خمیدن. (یادداشت مؤلف) : بنفشه زار بپوشید روزگار به برف چنار گشت دوتاه و زریر شد شنگرف. کسایی. ز رشک چهرۀ تو ماه تیره گشت و خجل ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دوتاه. فرخی. ، دولا شدن. دوتای گشتن. دارای دوتای و دولا گردیدن. (از یادداشت مؤلف)
خم شدن. دوتا شدن. دوتو شدن. (یادداشت مؤلف) : چون دید بر کمان تو حاسد سهام تو از سهم آن سهام دوتا گشت چون کمان. منوچهری. - دوتا گشتن پشت، خم شدن پشت. خمیدن قامت و بالا: فروگفت پیغامهای درشت کزوسروبن را دوتا گشت پشت. نظامی. - دوتا و راست گشتن، قامت خود را خم و راست کردن احترام و بزرگداشت بزرگی را: چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست دگر روز بر خاک مالید و خاست. سعدی (بوستان). ، خم شدن. خم کردن قد به احترام. تعظیم کردن و سر فرودآوردن در برابر پادشاه یا بزرگی چنانکه رسم است. تعظیم کردن. (از یادداشت مؤلف) : دوتا گشت پیران و بردش نماز بسی آفرین کردو برگشت باز. فردوسی. به فرمان به پیش سکندر شدند دوتاگشته و دست بر سر شدند. فردوسی
خم شدن. دوتا شدن. دوتو شدن. (یادداشت مؤلف) : چون دید بر کمان تو حاسد سهام تو از سهم آن سهام دوتا گشت چون کمان. منوچهری. - دوتا گشتن پشت، خم شدن پشت. خمیدن قامت و بالا: فروگفت پیغامهای درشت کزوسروبن را دوتا گشت پشت. نظامی. - دوتا و راست گشتن، قامت خود را خم و راست کردن احترام و بزرگداشت بزرگی را: چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست دگر روز بر خاک مالید و خاست. سعدی (بوستان). ، خم شدن. خم کردن قد به احترام. تعظیم کردن و سر فرودآوردن در برابر پادشاه یا بزرگی چنانکه رسم است. تعظیم کردن. (از یادداشت مؤلف) : دوتا گشت پیران و بردش نماز بسی آفرین کردو برگشت باز. فردوسی. به فرمان به پیش سکندر شدند دوتاگشته و دست بر سر شدند. فردوسی
تاه شدن. (ناظم الاطباء). روی هم خمیدن. لایی روی لای دیگر قرار گرفتن. غرض. تمغج. انقعاص، دوتاه شدن چیزی. (منتهی الارب) ، خمیدن. خمیده شدن. خمیده پشت گردیدن. (یادداشت مؤلف) : هلال عید بدانگونه رخ نمود به ما چو عاشقی که شد از غم نزار و زار و دوتاه. منوچهری. ، مضاعف شدن. (ناظم الاطباء)
تاه شدن. (ناظم الاطباء). روی هم خمیدن. لایی روی لای دیگر قرار گرفتن. غرض. تمغج. انقعاص، دوتاه شدن چیزی. (منتهی الارب) ، خمیدن. خمیده شدن. خمیده پشت گردیدن. (یادداشت مؤلف) : هلال عید بدانگونه رخ نمود به ما چو عاشقی که شد از غم نزار و زار و دوتاه. منوچهری. ، مضاعف شدن. (ناظم الاطباء)